سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آمده آه سیه زبان. میرالهی (از آنندراج). - سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) : فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب. طغرا (از آنندراج). ، سق سیاه شدن: حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به سیاه زبان شود
سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آمده آه سیه زبان. میرالهی (از آنندراج). - سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) : فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب. طغرا (از آنندراج). ، سق سیاه شدن: حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به سیاه زبان شود
یک قولی. ثبات وعده. (یادداشت مؤلف). صراحت. یک رویی. مقابل نفاق: چون نکردی یک زبانی لاله وار ده زبانی نیز چون سوسن مکن. سیدحسن غزنوی. از این آشنایان بیگانه خوی دورویی نگر یک زبانی مجوی. نظامی
یک قولی. ثبات وعده. (یادداشت مؤلف). صراحت. یک رویی. مقابل نفاق: چون نکردی یک زبانی لاله وار ده زبانی نیز چون سوسن مکن. سیدحسن غزنوی. از این آشنایان بیگانه خوی دورویی نگر یک زبانی مجوی. نظامی
زبان آوری. سخندانی. فصاحت. بلاغت. گشاده زبانی: جوانی گذشت و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرانی. رودکی. به خاموش چیره زبانی دهد به فرتوت زور جوانی دهد. اسدی (گرشاسب نامه)
زبان آوری. سخندانی. فصاحت. بلاغت. گشاده زبانی: جوانی گذشت و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرانی. رودکی. به خاموش چیره زبانی دهد به فرتوت زور جوانی دهد. اسدی (گرشاسب نامه)
حالت و چگونگی ده زبان، پرحرفی و زیادگویی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از هرلحظه چیزی گفتن وبر حرف خود ثابت نبودن است. (آنندراج) : چون نکردی یک زبانی لاله وار ده زبانی نیز چون سوسن مکن. سیدحسن غزنوی. با نسیم خانه زاد بوستان دوستی ای گل رعنا چو سوسن ده زبانی می کنی. حکیم شفایی (از آنندراج). و رجوع به ده زبان شود
حالت و چگونگی ده زبان، پرحرفی و زیادگویی. (ناظم الاطباء) ، کنایه از هرلحظه چیزی گفتن وبر حرف خود ثابت نبودن است. (آنندراج) : چون نکردی یک زبانی لاله وار ده زبانی نیز چون سوسن مکن. سیدحسن غزنوی. با نسیم خانه زاد بوستان دوستی ای گل رعنا چو سوسن ده زبانی می کنی. حکیم شفایی (از آنندراج). و رجوع به ده زبان شود
خاموشی. (ناظم الاطباء). سکوت: چون مرا آفت ز گفتن میرسد بی زبانی بر زبان خواهم گزید. خاقانی. لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی. نظامی. من از بی زبانی ندارم غمی که دانم که ناگفته داند همی. سعدی. ، بارانی که قبل از موسم و موقع فرود آید. (از تاج العروس). باران اول موسمی. (منتهی الارب) (آنندراج). باران اول. (ناظم الاطباء) ، زود از هر چیز و مؤنث آن باکوره است. (منتهی الارب). زودرس از هرچیز، نوبر. نوباوه. (آنندراج). نورس: و فی هذاالیوم یؤتی بالباکور من الغلات فیقرأون علیها و یدعون لها بالبرکه. (آثار الباقیه چ اروپاص 281). نخله باکور، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)
خاموشی. (ناظم الاطباء). سکوت: چون مرا آفت ز گفتن میرسد بی زبانی بر زبان خواهم گزید. خاقانی. لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی. نظامی. من از بی زبانی ندارم غمی که دانم که ناگفته داند همی. سعدی. ، بارانی که قبل از موسم و موقع فرود آید. (از تاج العروس). باران اول موسمی. (منتهی الارب) (آنندراج). باران اول. (ناظم الاطباء) ، زود از هر چیز و مؤنث آن باکوره است. (منتهی الارب). زودرس از هرچیز، نوبر. نوباوه. (آنندراج). نورس: و فی هذاالیوم یؤتی بالباکور من الغلات فیقرأون علیها و یدعون لها بالبرکه. (آثار الباقیه چ اروپاص 281). نخله باکور، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)